فرار من

۸۵





عین خوشحالا داشتیم الکی تکون میخوردیم که مثلا ما هم بلدیم برقصیم !!

یه لحظه چرخیدم نگاهم افتاد به جنگکوک یا ابر فرض!!!!!!!!!!!!!

این چرا همچین نیگا میکنه ؟؟؟؟

رگ گردنش زده بود بیرون

و چشماش بخاطر ویسکی که خورده بود خمار شده بود و وحشتنااااک سرخ شده بود . دستاشم روی دسته مبل مشت شده بود .

یعنی آنقدر ناراحت شده؟؟

مگه این یارو کیه؟؟

تو اوج آهنگ بود . همنجوری داشتم فکر میکردم چرا جنگکوک سگ شده که یک لحظه احساس کردم دست مرده که داشتم باهاش میرقصیدم از دور کمرم رفت سمت


باسنم . ترسیدم ولی چیزی نگفتم .

چرا این جوری میکنه؟؟؟ داشت چه غلطی میکرد ؟

بیشتر موندنو جایز ندونستم و

دستشو ول کردم . فاصله گرفتمو با اخم نگاهش کردم

از نگاهش بدم میومد . ناخداگاه نگاهم پر از نفرت شده بود .

برگشتمو رفتم سمت یک مبل دور از جنگکوک .

الان حسابی شکه و ترسیده بودم.

حوصله جواب دادن به جنگکوک رو نداشتم به خصوص که امشب زیاد روی کرده بود .

چشمامو روی هم گذاشتم . خیلی خسته بودم. دیگه چیزی به پایان مهمونی نمونده بود تقریباً همه رفته بودن.

منم دیگه چرت میزدم.

خدا تکشتتون برید خونه هاتون دیگه

تقریباً همه رفته بودن.
دیدگاه ها (۱۱)

فرار من

فرار من

فرار من

فرار من

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط